شيخ المشايخ دوّم

حضرت سَري سقطي

 

العارف الوفي و الزّاهد الصفي، سري سقطي[۱]. کنيه وي ابوالحسن و نام شريفش سري بن مفلس السّقطي. چون ابتداي امر در بغداد به سقط فروشي اشتغال داشت، «سقطي» لقب يافت و کلمه «سري» به معني شريف و صاحب جود است. جناب سري از طبقه اولي شاگرد شيخ معروف و استاد شيخ جنيد است و از اقران و امثال حارث محاسبي و بِشر حافي است. خرقه ارادت از دست شيخ معروف پوشيده و هم اجازۀ ارشاد و هدايت طالبين از وي گرفته است، سپس حضور امامان همامان حضرت امام جواد محمّد تقي (ع) و حضرت امام علي النّقي (ع) تشرّف حاصل و به تأييد اجازۀ ارشاد از طرف قرين الشّرف آن دو امام بزرگوار مفتخر گرديد. گويند ابتداي حال وي چنين بود که کودک يتيمي را بنا به دليل و ارشاد جناب معروف جامۀ نو پوشانيد و خوش دل کرد. معروف فرمود: خدا دنيا را بر دل تو سرد گرداند و از کار دنيا راحت بخشد. از آن ساعت دنيا بر دلش سرد شد و در کار آخرت آمد.

 جنابش در جود و بخشش بي‌همتا و در خضوع و خشوع يکتا بود. نود و هشت سال عمر يافت و در هفتاد سال از آن جز در مرض موت پهلو بر زمين ننهاد، که گفت: شبي پس از نماز پاي به طرف محراب دراز کردم ندائي شنيدم که گفت: يا سري در محضر ملوک پا دراز مي‌کني؟ پاي خود جمع کردم و ديگر دراز نکردم. شيخ جنيد فرمايد که در مرض موتِ سري، قاروره اش را پيش طبيب بردم براي تشخيص مرض. طبيب مدتي در قاروره نگريست، آنگاه گفت: صاحب اين قاروره عاشقي سخت دلسوخته است. سال رحلت آن جناب را به اختلاف ذکر کرده‌اند: رمضان دويست و پنجاه و يک، هم دويست و پنجاه و سه؛ و هم دويست و پنجاه و هفت گفته‌اند. اگر سال رحلتش را دويست و پنجاه و سه که حدّ وسط اقوال است بدانيم چون وفات جناب معروف در سال دويست و چهار بوده است مدت تمکّن وي بر مسند ارشاد چهل و نه سال مي‌شود.

 معاصرين آن جناب از هر طبقه:

۱ - امام و پيشوا و مولاي وي حضرت امام محمّد تقي (ع) و سپس حضرت امام علي النّقي (ع).

 از مشايخ عظام و عرفا:

 ۱ - شيخ خير نسّاج؛

 ۲ - شيخ ابوجعفر سمّاک؛

 ۳ - شيخ بِشر حافي؛

 ۴ - شيخ سمنون محبت؛

 ۵ - شيخ ابومحمد مرتعش که هر پنج نفر از طرف آن جناب اجازه ارشاد و هدايت خلق داشتند.

 از خلفاء:

 ۱ - المعتصم عباسي؛

 ۲ - المتوکل علي الله عباسي؛

 ۳ - المستعين بالله عباسي.

 از سلاطين و امراء: يعقوب ليث صفّاري، افشين سردار معروف، ابودلف امير قاسم.

 از علماء:

۱-     احمدبن حنبل،

۲-      احمدبن محمدبن ابي نصر بزنطي.

 از اکابر علماء شيعه:

۱- ابوعبدالله محمدبن زياد کوفي معروف به ابن اعرابي نحوي.

 شمّه‌اي از فرمايشات آن جناب که تيمناً ذکر مي‌شود:

متصوّف آنکس است که سه معني در او باشد: اول آنکه خاموش نکند نور معرفت او نور ترس و خشيت او را، دوم آنکه از راه باطن سخني نگويد و بر زبان نراند که ظاهر کتاب خدا برخلاف آن باشد، سوم آنکه به واسطه کرامت پرده شريعت را پاره نکند. و فرمود: جملۀ دنيا زيادي است جز پنج چيز: ناني که سدّ جوع کند و آبي که تشنگي برد و جامه‌اي که عورت پوشد و خانه‌اي که مسکن بود و علمي که بر آن کار کند. و فرمود: هر معصيت که سبب آن شهوت بود اميد آمرزش تواند داشت و هر معصيت که سبب کبر بود نتوان اميد آمرزش آن داشت، زيرا که معصيت آدم از شهوت بود و زلّت ابليس از کبر. و فرمود: قوي ترين قوّت آن است که بر نفس خود غالب آئي. و فرمود هر که مطيع مافوق باشد مادون او مطيع او گردد. و فرمود که پنج چيز است که در دل قرار نگيرد اگر در آن دل چيز ديگر باشد: اول خوف از خدا، دوم رجاي به خدا، سوم دوستي خدا، چهارم حياي از خدا، پنجم انس به خدا. و فرمود: عارف آن است که خوردن او خوردن بيچارگان و خفتن او خفتن مار گزيدگان و عيش او عيش غرق شدگان باشد. و فرمود: زبان تو ترجمان دل تو است و روي تو آئينه دل تو. و فرمود که معرفت از بالا هم چون مرغي پرواز کنان فرود آيد و چون دلي بيند که در او شرم و حيا بود در آن فرود آيد. و هم فرمود: التَّصوفُ اسمٌ لِثَلاثَةِ مَعانٍ و هو الذّي لا يطْفي نورُ مَعْرفَتِه و نورَ رُوعِه ولا يتَکلمُ بباطِنِه في علم ٍ ينْقَضْهُ عليه ظاهرُ الکتابِ و لا تَحْمِلْهُ الکرامات عَلَي هَتکِ مَحارِم الله[۲]. و فرمود سي سال است استغفار يک شکر مي‌کنم که روزي آتش در بازار بغداد افتاد، يکي گفت دکان تو نسوخته، گفتم الحمدلله، از آن شکر که خود را بهتر از برادران مسلمان خواستم پوزش خواهم.

 به يک کرامت آن جناب که در تذکره ذکر شده اکتفا مي‌شود: روزي شيخ مجلس داشت، هنگام وعظ احمدبن ابي کاتب که يکي از امراء و ندماي خليفه بود با تجمّل و خدم از آنجا بگذشت، در دلش افتاد که به مجلس رود درآمد و بنشست. سري مي‌فرمود: در هيجده هزار عالم از آدمي ضعيفتر نيست و هيچ يک از مخلوق چنان در خداي عاصي نشود که آدمي. اگر آدمي نيکو شود چنان شود که فرشته بر او رشک برد و اگر بد شود چنان شود که ديو را از وي ننگ آيد، و عجب از آدمي به اين ضعيفي که عاصي شود بر خداي به آن بزرگي. اين تير که از کمان نطق سري بجَست بر دل احمد نشست، چندان بگريست که نزديک بود بيهوش شود، پس برخاست و گريان به منزل رفت. آنشب نه چيز خورد و نه سخن گفت. روز ديگر اندوهگين و زرد روي پياده به مجلس آمد، از مجلس به منزل رفت. سوم روز باز تنها به مجلس آمد چون مجلس تمام شد، پيش شيخ نشست و گفت:‌اي استاد دنيا را بر دل من سرد کردي مرا راهنمائي کن. سري فرمود: راه شريعت خواهي يا راه طريقت، راه عام يا راه خواص؟ گفت: هردو را بيان کن. فرمود: راه عام واضح است نماز و روزه و زکات و حجّ، و راه خاصّ آنست که همه دنيا را پشت پاي زني و به هيچ چيز از آرايش وي مشغول نشوي و اگر بدهند قبول نکني. احمد بيرون آمد و روي به صحرا نهاد. چون روزي چند گذشت پيرزني مو کنان و مويه کنان به نزد سري آمد و گفت:‌اي امام مسلمانان فرزندي داشتم جوان، تازه روي، روزي خندان و خرامان به مجلس تو آمد و گريان و گدازان بازگشت، اکنون چند روز است پيدا نيست دلم در فراق او بسوخت بر من رحمي نما و تدبير اين کار کن. سري را رحم آمد و گفت: دل تنگ مباش که جز خوبي چيزي نباشد، چون بيايد من تو را خبر دهم، وي ترک دنيا کرده و تائب حقيقي شده. چون مدتي گذشت احمد شبي از بيابان به خدمت شيخ آمد، شيخ خادم را فرمود تا پيرزن را خبر کرد. احمد به شيخ عرض مي‌کرد:‌اي استاد چنانچه مرا از ظلمت برهانيدي و به راحت دو جهاني رسانيدي، خدا به تو راحت دو جهان ارزاني دارد. در اين سخن بود که مادر و عيال و پسرک خردسالش در رسيدند. مادرش وي را زار و نزار ديد، خود را در کنارش افکند و عيال و فرزندش از طرف ديگر خروش برآوردند و ناله مي‌کردند. شيخ را نيز حالت آنان به گريه انداخت، هرچند کوشيدند که وي را به خانه برند البته مفيد نيفتاد. احمد عرض کرد:‌اي شيخ بزرگوار چرا اينان را خبر کردي که حال مرا تباه کنند. فرمود: مادرت بسيار بي‌قراري کرد و به او قول دادم از آمدنت آگاهش سازم. چون احمد خواست برگردد عيالش گفت مرا در زندگي بيوه کردي و فرزندت را يتيم، اگر فرزندت از من پدر خواهد چه کنم؟ پس فرزندت را با خود ببر. گفت: او را با خود مي‌برم، و دست برد و جامه نو از تن فرزند بيرون کرد و پاره‌اي گليم بر وي پوشيد و زنبيل به دست او داد و گفت روان شو با من. مادر طاقت نياورد و فرزند را در ربود. احمد گفت: تو را نيز وکيل کردم اگر خواهي خود را مطلّقه کن، و روي به صحرا گذاشت. سالي چند برآمد، شبي هنگام نماز خفتن يکي به خانقاه آمد که مرا احمد فرستاده گويد کار من به اتمام رسيد مرا درياب که روانه ام. شيخ به رفت و احمد را ديد که در گورخانه بر خاک خفته و جان بر لب آمده، زبان مي‌جنبانيد. شيخ گوش داد، شنيد که مي‌گفت: لِمِثْلِ هذا فَلْيعْمَلِ العامِلونَ[۳]، و نفسش منقطع شد. سري گريان روي به شهر آمد تا وسيلۀ تجهيز او را فراهم کند. خلقي را ديد که از شهر بيرون مي‌روند، گفت کجا مي‌رويد؟ گفتند: دوش از آسمان صدائي شنيديم که هرکه خواهد بر ولي خدا نماز گزارد به گورستان شونيزيه برود. پس مردم و شيخ بر وي نماز گزارده و به خاکش سپردند.




[۱] - توضيح آنکه در بعضي از کتب رجال از سري سقطي نامي که معاصر زمان حضرت صادق (ع) بوده، مذمت و حتي به نام ملعون از وي نام برده‌اند، ولي بايد دانست که او غير از اين شيخ سري بن مفلس معاصر حضرت جواد (ع) بوده است.

[۲] - تصوف اسمي است براي سه معني و صوفي کسي است که اين سه معني در او باشد: اول آنکه خاموش نکند نور معرفت او نور ترس و خشيت او را، دوم آنکه از راه باطن سخني نگويد و بر زبان نراند که ظاهر کتاب خدا بر خلاف آن باشد، سوم آنکه به واسطه کرامت پرده شريعت را پاره نکند.

[۳] - مانند اين بايد عمل کنندگان، رفتار کنند (سورۀ صافات، آيۀ ۶۱).

 

              

صفحه اصلي - سلسله اولياء - كتب عرفاني - پند صالح - تصاوير - بيانيه‌ها - پيوند - جستجو - يادبود - مكاتبه - نقشه سايت - اعلانات

استفاده و كپی برداری از منابع، مطالب، محتوی و شكل این سایت با رعایت امانت و درستی آزاد است.

تصوف ايران ۱۳۸۵

Home - Mystics Order - Mystical Books - Salih's Advice - Pictures - Declarations - Links - Search - Guestbook - Correspondence - Site Map - Announcements

Use of the form and content of this site is free, but subject to honesty.

Sufism.ir 2007